✨ قصهی کوکی شاتوت و بادام با قلب پنیری ✨
یک روز گرم و روشن، دختر قناد تصمیم گرفت سری به خانهی مادربزرگش بزند. خانهای قدیمی با حیاطی بزرگ و آرام که در وسطش یک حوض آبی چشمنواز قرار داشت. گلهای شمعدانی رنگارنگ دورتادور حوض را پر کرده بودند و عطرشان فضای حیاط را پر کرده بود.
در گوشهی حیاط، درخت شاتوتی بلند و پرشکوفه بود که میوههای سرخ و آبدارش در نور آفتاب میدرخشیدند. دختر قناد با دستان کوچک و پرانرژیاش سبدی از شاتوتها برداشت، هر دونه را با دقت انتخاب کرد و در سبدش گذاشت، گویی هر میوه قصهای برای گفتن داشت.
وقتی موقع خداحافظی رسید، مادربزرگ با لبخندی مهربان یک کیسه بادام تازه برداشت و به دختر داد و گفت «این بادامها را عصرا میخورم، ولی امروز تو شایستهی آن هستی».
دختر قناد که عاشق اختراع طعم های متفاوت و جدید بود فکری به سرش زد با سبد شاتوت و کیسه بادام به کارگاهش بازگشت. در آنجا، شاتوتها، بادامها و شکلات سفید خرد شده را با دقت کنار هم ترکیب کرد تا طعم شیرین و کمی تلخ شکلات، آبداری شاتوت و خوشطعمی بادام با هم یکی شوند. برای قلب کوکی، پنیر خامهای نرم و سفید را وسط هر کوکی گذاشت تا هر لقمه، حس لطافت و گرمی داشته باشد.
وقتی اولین سری کوکیها از فر بیرون آمدند، عطر شاتوت، بادام و شکلات سفید همهی کارگاه را پر کرد. هر کسی که یکی از این کوکیها را میچشید، حس میکرد لحظهای در حیاط مادربزرگ، کنار حوض آبی و گلهای شمعدانی ایستاده و از طعم شیرین و دلنشین زندگی لذت میبرد… 🍪💜